از یک روز مانده به روز قدس یعنی از روزی که وبلاگ قبلی ام همزمان فیلتر و مسدود شد تا به امروز چیزی ننوشته ام
در این مدت مدام با خودم کلنجار رفته ام که آیا باید بنویسم یا نه؟مدام از خودم پرسیده ام برای چه می نویسم؟ من نوشته هایم به گواه آرشیو دو ساله وبلاگ هایم همیشه معتدل و به دور از احساس زدگی بوده است البته باید اعتراف کنم که کلمه همیشه را اشتباه به کار گرفتم ، خوب گاهی شده است که خشمگین بوده ام و با خشم نوشته ام گاهی جانب انصاف را رعایت نکرده ام همه ما اینطوریم
این خیلی احمقانه است که کسی از من و جوانان هم سن و سال من انتظار داشته باشد که اشتباه نکنند، احساساتی نشوند و اصولا جوانی نکنند. ما جوانیم گاهی اشتباه می کنیم، احساساتی می شویم و دوست داریم جوانی کنیم
اما این چه طرز برخورد است؟
من اگر مطلب خطایی نوشته ام ای کاش کسی به من اخطار می داد که به خاطر فلان نوشته ات می خواهیم وبلاگت را ببندیم نه اینکه بی هیچ اخطاری بیایی و ببینی بله جایی که چند وقت داشته ای، جایی که حرفهایت را می زدی - حالا گیرم خواننده ای هم نداشت و حرفها را برای دل خودت می زدی - یکهو می یایی و میبینی بله دیگر همچین جایی نیست
چرا که حرفهایت را دوست نداشته اند
لابد اگر یک آدم سرشناس تر بودم یا وبلاگی پر خواننده داشتم، امروز من هم گوشه زندان بودم یا جلوی تلویزیون داشتم اعتراف می کردم که بله من عامل انگلیس و آمریکا بو ده ام و قصدم براندازی بوده و چند بار با آقایان خاتمی و سوروس سه نفری شام خورده ایم
راستی اینروزها افتخاری بالاتر از محاکمه شدن به جرم سبز بودن هست؟
بگذریم
برگردم سر حرفهای اولم
خلاصه این مدت مدام می گفتم بنویسم؟ ننویسم؟
می دانم نوشته هایم تاثیری در حال و روز دنیا ندارد یا گله و شکایت هایم به گوش کسی نخواهد رسید اما چیزی هست پس ذهنم که می گوید گذر عمر غنیمت شمریم .... البته شاید منظورش این نباشد که بیا و وبلاگ نویس شو من هم همچین برداشتی نکردم اما به هرحال یکجور باید غنیمت شمرد یا نه؟
به هرحال وبلاگ نویسی هم کار مهمی است حالا گیرم ارزشش برای خیلی ها از کتک زدن مردم و اعتراف گیری و نوشابه و شیشه نوشابه و این حرفها کمتر باشد اما برای خود من که کار با ارزشی است
من که با هربار به روز شدن وبلاگم کلی ذوق می کنم و با هر نظر موافق و مخالفی کلی حال می کنم پس چرا ننویسم؟
گیرم دیگران سر آدم را بتوانند راحت کلاه بگذارند و بگویند که شما پنجاه شصت نفر بیشتر نیستید و آدم هم آدم است دیگر ممکن است یکجورهایی باور کند اما آدم که نمی تواند سر خودش را کلاه بگذارد، من از نوشتن لذت می برم حالا بیایم و بگویم آه آه چه کار بدی؟!
پس اینطور شد که تصمیم گرفتم دوباره برگردم به شغل سابقم و باقی قضایا هم که ناگفته پیداست
فقط نکته آخر هم بگویم و آن هم اینکه در این مدت من نه تغییر نظر داده ام نه از نوشته هایم پشیمان شده ام نه توبه کرده ام. این هم گفتم که دوستان در جریان باشند حالا هی بروید پول بدهید برای فیلتر کردن سایتها و وبلاگ ها به قول معروف با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟
در این مدت مدام با خودم کلنجار رفته ام که آیا باید بنویسم یا نه؟مدام از خودم پرسیده ام برای چه می نویسم؟ من نوشته هایم به گواه آرشیو دو ساله وبلاگ هایم همیشه معتدل و به دور از احساس زدگی بوده است البته باید اعتراف کنم که کلمه همیشه را اشتباه به کار گرفتم ، خوب گاهی شده است که خشمگین بوده ام و با خشم نوشته ام گاهی جانب انصاف را رعایت نکرده ام همه ما اینطوریم
این خیلی احمقانه است که کسی از من و جوانان هم سن و سال من انتظار داشته باشد که اشتباه نکنند، احساساتی نشوند و اصولا جوانی نکنند. ما جوانیم گاهی اشتباه می کنیم، احساساتی می شویم و دوست داریم جوانی کنیم
اما این چه طرز برخورد است؟
من اگر مطلب خطایی نوشته ام ای کاش کسی به من اخطار می داد که به خاطر فلان نوشته ات می خواهیم وبلاگت را ببندیم نه اینکه بی هیچ اخطاری بیایی و ببینی بله جایی که چند وقت داشته ای، جایی که حرفهایت را می زدی - حالا گیرم خواننده ای هم نداشت و حرفها را برای دل خودت می زدی - یکهو می یایی و میبینی بله دیگر همچین جایی نیست
چرا که حرفهایت را دوست نداشته اند
لابد اگر یک آدم سرشناس تر بودم یا وبلاگی پر خواننده داشتم، امروز من هم گوشه زندان بودم یا جلوی تلویزیون داشتم اعتراف می کردم که بله من عامل انگلیس و آمریکا بو ده ام و قصدم براندازی بوده و چند بار با آقایان خاتمی و سوروس سه نفری شام خورده ایم
راستی اینروزها افتخاری بالاتر از محاکمه شدن به جرم سبز بودن هست؟
بگذریم
برگردم سر حرفهای اولم
خلاصه این مدت مدام می گفتم بنویسم؟ ننویسم؟
می دانم نوشته هایم تاثیری در حال و روز دنیا ندارد یا گله و شکایت هایم به گوش کسی نخواهد رسید اما چیزی هست پس ذهنم که می گوید گذر عمر غنیمت شمریم .... البته شاید منظورش این نباشد که بیا و وبلاگ نویس شو من هم همچین برداشتی نکردم اما به هرحال یکجور باید غنیمت شمرد یا نه؟
به هرحال وبلاگ نویسی هم کار مهمی است حالا گیرم ارزشش برای خیلی ها از کتک زدن مردم و اعتراف گیری و نوشابه و شیشه نوشابه و این حرفها کمتر باشد اما برای خود من که کار با ارزشی است
من که با هربار به روز شدن وبلاگم کلی ذوق می کنم و با هر نظر موافق و مخالفی کلی حال می کنم پس چرا ننویسم؟
گیرم دیگران سر آدم را بتوانند راحت کلاه بگذارند و بگویند که شما پنجاه شصت نفر بیشتر نیستید و آدم هم آدم است دیگر ممکن است یکجورهایی باور کند اما آدم که نمی تواند سر خودش را کلاه بگذارد، من از نوشتن لذت می برم حالا بیایم و بگویم آه آه چه کار بدی؟!
پس اینطور شد که تصمیم گرفتم دوباره برگردم به شغل سابقم و باقی قضایا هم که ناگفته پیداست
فقط نکته آخر هم بگویم و آن هم اینکه در این مدت من نه تغییر نظر داده ام نه از نوشته هایم پشیمان شده ام نه توبه کرده ام. این هم گفتم که دوستان در جریان باشند حالا هی بروید پول بدهید برای فیلتر کردن سایتها و وبلاگ ها به قول معروف با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر